جدول جو
جدول جو

معنی دم گیر - جستجوی لغت در جدول جو

دم گیر(پَ / پِ دَ / دِ)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دم گیر
برنج دمی برنج دمی کتهدر این شیوه پخت برنج، از آبکش استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم دار
تصویر دم دار
دنباله دار، هر جانوری که دم داشته باشد، دارای دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم نگار
تصویر دم نگار
تنفس نگار، دستگاهی که حرکات ریه ها را ثبت می کند، اسپیروگراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
دست گیرنده، کسی که دست دیگری را بگیرد و به او کمک و یاری کند، یاری کننده، مددکار، کسی که او را بگیرند و زندانی کنند، گرفتار، اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگیر
تصویر دزدگیر
وسیله ای که در اشیاء گران بها از قبیل خودرو، ملک یا گاوصندوق کار گذاشته می شود و در اثر تماس یا قطع و وصل شدن نور به صدا درمی آید، کسی که دزد را دستگیر کند، دزد گیرنده، دزدبگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرم
تصویر دم گرم
بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح دروغین، تاریک روشن، صبح نخستین، فجر کاذب، صبح اوّل، صبح کاذب برای مثال تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳ - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ پَرْ وَ)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف).
- هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ پَرْ وَ)
گیرندۀ نفس. خبه کننده. دم گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم ریز
تصویر دم ریز
پیوسته، متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
مانع رادع، هر چیز که باعث سکون و عدم حرکت شخص گردد، آنچه که شخص را وادار به حمایت و حراست کسی یا چیزی کند، مدعی، مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور گیر
تصویر دور گیر
ساقی، میخواره، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
تسخیر کننده آفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
دنب گاو ذنب ثور، دول و تسمه ای که آنرا بشکل دم گاو تابند و همچون تازیانه بکار برند تازیانه بزرگ، دوال ستبر که با آن طبل نوازند، نفیر گاو دم، بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمگیر
تصویر دمگیر
پیاپی دمادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم گیر
تصویر نم گیر
قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
مدد کارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد گیر
تصویر دزد گیر
دستگیر کننده دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیر
تصویر آب گیر
دریا، استخر
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه فلزی که به زیر بال هواپیمای جنگی متصل شود و بمب یا راکت را بوسیله چنگکها بدان متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
دنب گرگ ذنب ذئب، صبح کاذب، یکی از منازل قمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
((دُ))
اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامنگیر
تصویر دامنگیر
باعث گرفتاری و ماندگی، آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
((دُ مِ گُ))
کنایه از صبح کاذب، یکی از منازل قمر، شوله، دنبال گرگ، ذنب السرحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
اسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دامنگیر
تصویر دامنگیر
وسیع
فرهنگ واژه فارسی سره
دستگیر یاور
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی از ساختمان که باران آن را خیس کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از صمیم قلب
فرهنگ گویش مازندرانی